ديدی ای دل...

ديدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
گفته بودم مردم اينجا بدند

ديدی آخر ساقه جانت شكست ؟
آن عزيزت عهد و پيمانت شكست؟

ديدی ای دل درجهان يك يار نيست؟
هيچكس در زندگی غمخوار نيست؟

آه ديدی سادگی جان داده است؟
جای خود را گِل به سيمان داده است؟

ديدی آخر حرف من بيجا نبود؟
از برای عشق اينجا ، جا نبود؟

نوبهار عمر را ديدی چه شد؟
زندگی را هيچ فهميدی چه شد؟

ديدی ای دل دوستيها بی بهاست؟
كمترين چيزی كه می يابی وفاست؟

ديده ای گلها همه پژمرده اند؟
رنگها در دود و سرما مرده اند؟

آری ای دل!زنده بودن ساده نيست
بين آدمها يكی دلداده نيست

بايد اينجا از خود ای دل گم شوی
عاقبت همرنگ اين مردم شوی...



نظرات شما عزیزان:

مـریـــم
ساعت12:29---6 آذر 1390

گفتمش : دل می خری ؟

برسید چند؟

گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

خنده کرد و دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای بایش روی دل جا مانده بود ......


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 9:34 توسط Fah| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com